صبرا

درباره بلاگ
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۷/۱۱
    zzz
پربیننده ترین مطالب
  • ۰۱/۰۷/۱۱
    zzz
محبوب ترین مطالب
  • ۰۱/۰۷/۱۱
    zzz
مطالب پربحث‌تر
  • ۰۱/۰۷/۱۱
    zzz
آخرین نظرات
نویسندگان

۹ مطلب توسط «صبرا * زهـــرا *» ثبت شده است

۱۱ مهر ۰۱ ، ۱۹:۳۱

zzz

حالم خیلی بده.. از اون شب به بعد حالم یجور دیگه بد شد.. یجور دیگه ای ناامیدی اومد سراغم.. یجور دیگه داغونم.. روح و روانم خیلی بدجور بهم ریخته... نفس کشیدن حتی واسم سخته.. 

من اصلا دیگه ادم نیستم.. دیگه هیچ حسی ندارم.. دیگه احساس ادم بودن نمیکنم.. دیگه هیچی واسم مهم نیست 

ناامیدی همه وجودم و گرفته. همه دنیامو بی کسی و ناامیدی و ترس گرفته.. وقتی دیگه هیچکسی و تو دنیا ندارم.. وقتی دیگه هیچ آینده ای ندارم.. وقتی جز سیاهی چیزی توی اینده نمی بینم 

 

اصلا حس و حالم انقدررررر داغون و وحشتناکه که گفتنی نیست.. با کلمات نمیشه گفت و تعریفش کرد! اما احتیاج داشتم و دارم که حرف بزنم ازش .. چون یه بغض اندازه کوه تو وجودمه.. چون توی قلبم یه چیزایی انگاری قفل شده .. احساس خفگی میکنم بس که حرف و بغض تو وجودمه.. 

 

زندگیم و ایندم نابود شد.. این تنها کلمه ای هست که میتونم بصورت خلاصه از هزاران کلمه و جمله ای که تو وجودم هست بگم .. ایندم تباه شد.. تنهای تنها موندم تو دنیا.. 

صبرا * زهـــرا *
۰۳ مهر ۰۱ ، ۲۱:۴۶

بیان

باز اینترنت قطع شد ‌و فقط درهای بیان به رومون بازه 

نمیدونم اخر این ماجراها چی میشه ولی هرچی که بشه واسه من یکی فرقی نمیکنه.. هیییییچ فرقی به حال من نداره ! جنگ بشه.. قحطی بشه.. خوشی باشه .. شادی باشه.. اصلا اینجا بشه گل و بلبل و بهترین کشور دنیا،، واسه کسی مثل من چه فرقی میکنه؟! من همون بدبختی که بودم هستم.. روز خوش من روزیه که بعد از سه سال سختی و در به دری گشیدن برگرذم پیش شوهرم برکردم جایی که بهش تعلق دارم

صبرا * زهـــرا *
۲۳ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۴

درددل

ما ادما برای کارایی که می‌کنیم یا نمی کنیم ، خطاهایی که می کنیم یا نمیکنیم ، گناهانی که می‌کنیم یا نمی کنیم باید مجازات یا تشویق بشیم . قانونش اینه .، اگه قرار باشه که کارای ما بدون داشتن عواقب باشه که خیلی بده ، سنگ روی سنگ بند نمیشه . 

من به این قانون احترام میذارم و برای تمام گناهان کرده و نکرده مجازات رو میپذیرم . تا حالا هم کم تاوان ندادم کم اذیت نشدم کم مجازات نشدم ، و اینطور که بوش میاد تموم نمیشه هیچوقت و تا همیشه ادامه داره . اما میشناسم آدمایی رو که آگاهانه خطا و گناه میکنن ، بدون کوچکترین ترسی از عواقبش . و جالب اینجاست که هیچوقت هم مجازات نمیشن ... همیشه برام سواله که چرا ما برای کوچکترین خطاهامون سنگین ترین تاوان و میدیم ، اما هستن کسایی که هیچ تاوانی نمیدن .. این خیلی بده چون کم کم این توهم بهشون دست میده که همیشه حق با اونهاست یا اینکه بنده ی مقرب خدا هستن و اجازه دارن هر بلایی سر ادما بیارن .. این ادما کم کم به موجودات خطرناکی تبدیل میشن با خیال آسوده هر بلایی رو سر دیگران میارن بدون ذره ای ترس ! 

یکی اومد سه سال زیرپام نشست و گفت طلاق بگیر .. زندگیتو ول کن .. با شوهرت دشمنی کن .. اذیتش کن .. نمک بخور و نمکدون بشکون .. سه سال از زندگی و شرایطم ایراد گرفت و زندکیه زن‌های دیگه رو به رخم کشید . انقدر کفت و گفت که زندکی و شوهرم رو از چشمم انداخت .. سه سال کم نیست ، الکی نیست یه سال زیرگوش یه زن از شوهرش و زندگیش بد بگی .. این خیلی گناه بزرگیه .. مگه جبران میشه ؟ مگه ممکنه ؟ 

بعد از سه سال که کار زندگیم یکسره شد کلا خودشو کشید کنار گفت تقصیر من نبود به من ربطی نداره .. تو خودت مشکل داشتی ! 

یهو به خودم اومدم دیدم زندکیم به فنا رفت .. شوهرم رفت .. من موندم و یه آدم گرگ صفت که فقط دنبال سواستفاده از منه .. من موندم و یک دنیا پشیمونی وقتی دیدم تمام حرفا و وعده هایی که برای بعد از طلاق داده بود الکی بود . اون دنیای بیرون رو برام خیلی زیبا جلوه داده بود و همیشه از اینکه اجازه نداشتم تو اجتماع برم و آزاد باشم ناراحت بود ! اون آزادی و نبودن شوهرم رو برام خیلی زیبا جلوه داده بود ... حرفای زیادی زده بود وعده های فراوانی داده بود که بعد از جدایی دیدم هیچکدوم حقیقت نداشت .. زندگی و خوشبختی همونی بود که داشتم و شوهرم برام فراهم کرده بود .. من گول خورده بودم ... افتاده بودم تو چاه عذاب و بدبختی .. فریب خورده بودم اون بیرون هیچ خبری نبود جز بدبختی و فلاکت ! 

خواستم برگردم .. پشیمون و نادم خواستم برگردم اما دیر شده بود . شوهرم بازیچه ی دست من نبود که سه سال پا به زمین بکوبم و بگم نمی خوامت و بعد از سه سال حالا برگردم بگم پشیمون شدم میخوامت ... 

یه چیزایی دیگه درست نمیشه .. یه چیزایی برای همیشه از دست میره .. یه چیزایی و دیکه نمیشه درستش کرد مثل روز اولش .. یه چیزایی از دست میره و فقط حسرتش به دل می مونه .. 

حالا من موندم و بلاتکلیفی .. من موندم و یک دنیا بدبختی .. من موندم و در به دری و اوارگی .. من موندم و یک دنیا سرزنش و تهمت و ... من موندم و پشیمونی و تنهایی ابدی .... 

بعد از شوهرم دیگه نه زندکی میخوام نه خوشبختی .. نه میخوام از تنهایی نجات پیدا کنم ... من باید سختی بکشم و اذیت بشم .. من باید نابود بشم .. لعنت به من که یه روزی حتی ۲۰ سال دیگه به خوشبختی برسم .. من هیچوقته هیچوقت نباید روی خوشبختی و آرامش رو ببینم .. من همیشه باید بدبختی بکشم ... وقتی شوهرم و ندارم خوشبختی و هم نمیخوام .. نمیخوام ...

صبرا * زهـــرا *
۲۳ دی ۹۹ ، ۰۴:۱۳

سیاه بخت

اگه بلاگفا هم داغون شه مجبورم یا اینجا فعال باشم یا بلاگ اسکای که اصلا دوسشون ندارم . ولی چاره ای ندارم چون جز دنیای مجازی جایی و کسی رو ندارم . همه دنیام همه کسم شوهرم بود که با فریب و حیله و نیرنگ ازم گرفتنش .. دیگه تاابد کسی جاشو نمیتونه بگیره هرگز و هرگز 

تنهایی ابدی در پیش دارم و جز دنیای مجازی جایی و ندارم که بهش پناه ببرم . دنیایی که دنیای واقعیم و نابود کرد و زندگیمو ویرون .. دنیای مجازی سیاه بختم کرد و ... 

یکسال قبل اینجا گفتم ک میخوام رجوع کنم امید داشتم که میشه ، میتونم . اما امشب بعد از یکسال اومدم اینجا و از دیدن پست سال قبل بغضم گرفت .. یکسال گذشت و نتونستم برگردم به زندگیم به شوهرم ، که حقه منه ! 

با کذشتن هرروز امیدم ضعیف تر میشه ... چرا که شوهرم بهم گفته بود که حتی اگه ثانیه ای ازت بیخبر بمونم ، دیکه تاابد نمیخوامت .... و حالا ثانیه ها و روزها و ماه ها گذشت و شد یکسال و خورده ای ... و دیگه ممکن نیست دوباره منو بپذیره و این یعنی حسرت به دل می مونم واسه همیشه .. 

من سیاه بخت شدم ....

صبرا * زهـــرا *
۲۳ دی ۹۹ ، ۰۳:۵۳

نابودی

میهن بلاگ از بین رفت و نابود شد حالا هم بلاگفا داره بازی درمیاره 

میهن بلاگ نابود شد اما خیلی دیر .. ای کاش چهارسال قبلتر این اتفاق افتاده بود .. اگه چهارسال قبل میهن بلاگ نابود شده بود من اینهمه بلا سرم نمی اومد .. زندگیم نابود نمیشد خودم نابود نمیشدم .. الان زندگیمو داشتم .. شوهرم و داشتم ... میهن بلاگ منو نابود کرد و بعد خودش هم نابود شد ... 

 

صبرا * زهـــرا *
۰۳ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۶

خبربد

امروز خبر بدی بهم رسید 

از دنیا سیر شدم ، واقعا تحمل این زندگی خیلی سخت شده

 

فقط سوالم اینه ، اون آدم مریضی که زندگی هارو خراب میکنه ، اون دنیا چطور می خواد جواب خدا رو بده واقعا ؟ یکی نیست به این آدم سادیسمی و بیمار بگه که اگر توی زندگیت مشکل داری اگر کمبود و عقده داری ، چرا انتقامش رو از دیگران میگیری ؟ 

صبرا * زهـــرا *
۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۷

دل نوشت

 

راه درازی در پیش دارم ،

سه سال ناسازگاری و آزار و اذیت رو نمیشه یک روزه جبران کرد .

یا شاید اصلا نشه جبران کرد 

 

خودم کردم که لعنت بر خودم باد .

اون روزی که فرقِ بین مرد و نامرد رو نفهمیدم

و نمک خوردم و نمکدون شکستم ،

اون روزی که خامِ حرفهای یه انسانِ پست و آشغال شدم ،

فکرِ این روز رو نکرده بودم .

اشتباه کردم حالا هم باید تاوانش رو بدم . . . 

 

 

صبرا * زهـــرا *
۰۲ آذر ۹۸ ، ۰۱:۳۹

رجوع

 

بعد از سه سال تلاش واسه جدایی

حالا که طلاق گرفتم پشیمونم و می خوام برگردم . هنوز مهلت رجوع دارم

 

خدا میدونه که چه کارایی واسه رسیدن به طلاق انجام دادم و چه پل هایی رو پشت سرم خراب کردم .

حالا پشیمونم و می خوام هرطور شده برگردم . همسر سابقم ازدواج کرده

و تمام حق و حقوقم رو هم داده ، حتی بیشتر . بااین وجود محاله که دوباره منو بپذیره .

ولی من می خوام به هر ریسمانی چنگ بندازم تا دوباره منو بپذیره و برگردم .

حاضرم هرکاری که لازمه انجام بدم هرکاری هرکاری ، فقط برگردم .

تا دل دشمن شاد نشه ، تا مکرِ اون ادم رذل و آشغالی که

باعث به وجود اومدن این اتفاق شد رو باطل کنم و به خودش برگردونم.

. اگر خانمی هست که چنین تجربه ای داره لطفا راهنماییم کنه

  . 

صبرا * زهـــرا *
۲۹ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۰

شهریور

 

این روزهایِ پایانیِ شهریور ، دلهره ی عجیبی دارد !

دلهره ای از جنسِ حال و هوایِ نابِ کودکی ،

با عطرِ دلبرانه ی کتاب هایِ نو و طعمِ گسِ خرمالو ...

ما دیگر آن کودکِ بی غم و خندانِ سالهایِ دور نیستیم ،

اما این دلهره ، یادگارِ خوبِ همان روزهاست ،

روزهایِ خوبی ، که نگرانیِ مان ، بخاطرِ معلمِ تازه ای بود که نمی شناختیم ،

و تمامِ ترسمان ، برای درس هایی ؛

که قرار بود سخت تر از سال هایِ قبل باشد ...

چه حال و هوایِ بی نظیری بود !

هنوز هم که هنوز است ، پاییز ، دلنشین تر از تمامِ فصل هاست ،

قدم زدن در خیابان هایِ نارنجی و خِش خشِ جانانه ی برگ ها ، تسکینِ خوبی ست ...

اما کاش برایِ یک روز هم که شده به روزهایِ خوبِ کودکی بر می گشتیم ،

مثلا اوایلِ مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و خندان ،

که با اشتیاقی بی وصف ، لباس و کفش هایِ جدیدشان را به هم نشان می دهند ،

مثلا پاییز باشد و کودکی که بی غم و آسوده ،

کوله پشتی اش را روی دوشش گرفته و سرخوش و لی لی کنان ، به سمتِ خانه می دود ،

و چه موسیقیِ دلنوازی ست ، خش خشِ برگهایِ پاییزی ؛

وقتی دلت کودکانه می تپد ،

وقتی نگرانِ هیچ چیز نیستی ...

 

 

 

صبرا * زهـــرا *